شب شبِ یلداست
عباسعلی سپاهی یونسی شاعر شعر زیبای زیر است که درباره شب یلداست.
گفت: این آخرین شب من بود
نوبت دوستم زمستان است
فرصتِ ماندنم تمام شده است
بعد از این وقتِ برف و باران است
یک نفر تا شنید این ها را
با خودش گفت: شب شبِ یلداست
بعد هم گفت: ماندنِ ما هم
با همین اتفاق ها زیباست
مرد اما عجیب تنها بود
مثل یک تک درخت در یک کوه
در دلش هرچه بود تنهایی
در دلش چشمه هایی از اندوه
زیر لب گفت: شب شبِ یلداست
می شد امشب کنار هم باشیم
در زمستان و سردی خشکش
کاش می شد بهار هم باشیم
نوبت دوستم زمستان است
فرصتِ ماندنم تمام شده است
بعد از این وقتِ برف و باران است
یک نفر تا شنید این ها را
با خودش گفت: شب شبِ یلداست
بعد هم گفت: ماندنِ ما هم
با همین اتفاق ها زیباست
مرد اما عجیب تنها بود
مثل یک تک درخت در یک کوه
در دلش هرچه بود تنهایی
در دلش چشمه هایی از اندوه
زیر لب گفت: شب شبِ یلداست
می شد امشب کنار هم باشیم
در زمستان و سردی خشکش
کاش می شد بهار هم باشیم
منبع: مجله باران
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}